خاک نباشیم ولی خاکی و یکرنگ باشیم
|
|
سرتاپاي خودم راکه خلاصه مي کنم مي شوم قد يک کف دست خاک!
که ممکن بود يک تکه آجر باشد توي ديوار يک خانه، يا يک سنگ روي شانه يک کوه، يا مشتي سنگ ريزه ته ته يک اقيانوس، يا حتي خاک همين گلدان پشت پنجره!
يک کف دست خاک ممکن است هيچ وقت، هيچ اسمي نداشته باشد و تا هميشه خاک باقي بماند، فقط خاک!
اما حالا يک کف دست خاک وجود دارد که خدا به او اجازه داده نفس بکشد، ببيند، بشنود، بفهمدو جان داشته ياشد!
يک مشت خاک که اجازه دارد عاشق بشود، انتخاب کند، عوض بشود، تغيير کند!
واي خداي بزرگ من چقدر خوشبختم ...
من همان خاک انتخاب شده هستم که توي دست هاي خدا ورز داده شده ام وخدا ازنفسش در آن دميده!
من آن خاک قيمتي ام. حالا مي فهمم چرا فرشته ها آنقدر حسادت مي کردند!
اما اگر اين خاک، اين خاک برگزيده، خاکي که اسم دارد، قشنگترين اسم دنيا را، خاکي که نورچشمي وعزيز دردانه خداست، اگر همينطور خاک باقي بماند!
اگر آن آخر که قراراست برگردد و خود را تحويل خدا بدهد، سرش را پايين بندازد وبگويد: اي کاش خاک بودم!
يعني اينکه حتي نتوانستم خاک باشم چه برسد به آدم !!!
|
پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,
|
|
|
|
|
با چه چیز خدایت را شناختی ؟
|
|
امام باقر علیه السلام از جدش امیر مؤ منان نقل مى فرماید که : مردى برخاست و گفت : اى امیر مؤ منان ! با چه چیز خدایت را شناختى ؟
فرمود: با شکسته شدن عزم ها و همت ها؛ چون تصمیم به انجام کارى گرفتم ، مانع شد و چون عزم کردم پس قضاى الهى با عزمم مخالفت نمود؛ پس دریافتم که مدبر، کسى است جز من .
مرد گفت : چه باعث شد شکر نعمت هاى او را به جاى آورى ؟
حضرت علیه السلام فرمود: به بلایا نگریستم که خداوند، آن ها را از من دور نمود و غیر مرا دچار آن ساخت ؛ از این رو دریافتم که او به من نعمت ارزانى داشته است ، پس شکرش را بر خود لازم دانستم .
مرد پرسید: چرا لقایش را دوست دارى ؟
فرمود: چون دریافتم که براى من دین فرشتگان و فرستادگان و پیامبرانش را برگزیده ؛ دانستم که مرا گرامى داشته و فراموشم نکرده است . پس مشتاق لقایش شدم .
|
جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,
|
|
|
|
|
مستم از بوي خـــدا
|
|
مـــا بــــه اعتمـــاد بزرگـــیِ تو
خـطـــــا رفتیم،
و تـــو ، به اعتبـــار خردیِ ما،
درگذشتـــی.
گویا این جا را خطا نرفتیــم...
|
شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,
|
|
|
|
|